لیلی دیروز همراه مجنون، لیلی امروز در پی جیب مجنون وای بر حال مجنون امروز . . .





تولد عاشقانه من برای تو !  

سلام به همه عزیزانی که منو وبلاگمو دو ساله دنبال میکنن ، راستش تولد وبلاگ مرداد ماه امسال بود!
اما به دلیل فراموشی من به الان موکول شد، به همین دلیل هم یه سری حرف دل دارم که بهتون بزنم !


نمیدونم از کجا شروع کنم از کجای دل زخمیم بگم ...
 توی این مدت که این وبلاگ رو زدم اصلا فکر نمیکردم که اینجا هم یه دردی بشه روی درد های دیگم !

حرفمو نمیتونم کامل بگم مخاطب خاص میفهمه ، هر چی میخوام بگم عشق خوبه ...
نمیتونم آخه من تا حالا از عشق غیر ضربه خوردن و شکستنم چیزی ندیدم ...
چی بگم که هر چی بیشتر بگم سرتون رو درد میارم نا سلامتی تولد گرفتیم باید شاد باشیم اما نمیشه ...
با دل شکسته بخدا نمیشه شادی کرد ...

کم گفتم فقط واسه اینکه وبلاگ رو بروز کرده باشم دلم خیلی گرفته مثل همیشه اینم ترانه آخر کار که همین الان از مغزم میاد و تایپ میشه :

دلم دیدی بازم تنها موندیم / دیدی با بیکسی رفیق موندیم
برای مرحمم لیلی قصت نیومد / دیدی غصه توی چشمام بازم
از عشق دروغ دلم گرفته / چرا شادی برای ما حرومه ؟

ترانه : مهیار روزگار

نگارنده : مهیار | پنجشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۲ | 11:22 | لينک ثابت | موضوع: مطلب عاشقانه |

نمیدونم !  

سلام بازم این عاشق دیوونه اومد !
خودمو میگم اونایی که همراهم بودن میدونن که اینجا مکانیه برای عاشقانه های من که برام اتفاق افتاده به غیر از یکی از داستانهام همه واقعین ، بگذریم بذارید پست امروز رو شروع کنم :

مطلب ادبی :
عجب دردی دارد این عشق ، هنوز که هنوز است دارم از تب عشقش عاشقانه میسوزم . چنان آتشی بر دلم زد که تا ابد فراموشم نخواهد شد !
آری او را میگوییم همان که پای ثابت اینجاست !

مطلب خودمونی و شرح :
امروز دلم خیلی گرفته ، نمیدونم شایدم باید بگم دلم شکسته از دست کسی که فکر میکردم از همه بیشتر و بهتر درکم میکنه و منو میفهمه بهم گفت : "برو بمیر" !!
اولین باری نبود که این جمله رو بهم میگفت قبلا اگه میگفت سریع عذر خواهی میکرد میگفت از دهنم در رفت اما امروز به جای عذر خواهی گذاشت و رفت . . .
نمیدونم چرا اینجا اومدمو اینا رو گفتم اما خواستم لاقل یجوری خودمو خالی کنم ، آخه میدونید تنهایی سخته . . .
دیگه نمیتونم بیشتر ادامه بدم مثل همیشه با یه ترانه از خودم این پست رو هم تموم میکنم فقط بدونید همیشه منظور اصلی رو توی ترانه هام بیان میکنم .


. . .
بسوزم از غم عشق و غریبی / ندارم طاقت هر دم جدایی
نمیدونم چرا تب کرده قلبم / نمیدونم چرا بیماره عشقم
چرا حرف منو باور نداره / چرا درد منو یک دم نداره
. . .



برچسب‌ها: عشق, شکست, عاشقانه, جدایی
نگارنده : مهیار | دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۱ | 3:14 | لينک ثابت | موضوع: مطلب عاشقانه |

عاشقانه من در سالی که گذشت . . .  

سلام به همه بازدیدکنندگان عزیز وبلاگم الان تقریبا یک سال و یک ماهه که این وبلاگ رو تاسیس کردم ، حرف دلمو به خیلیا زدم ، با خیلیا درد و دل کردم ، حرف خیلی ها رو شنیدم . . .

عاشقانه من تو سالی که گذشت شاهد نظرات و همراهی خیلی از شما دوستای گلم بود عاشقانه من تو این وبلاگ از اونجایی شروع شد که من برای اولین بار عاشق شدم و شکست خوردمو و بد جور شکستم ، وقتی میومدم نظرات دلگرم کننده شما رو میخوندم میفهمیدم که هنوزم آدمیت نمرده . . .

اما تو دل بعضی ها هم مرده ، مثل همون بی معرفتی که تو اوج بی کسی تنهام گذاشت و رفت ، خدا رو شکر که رفت تازه بعد از یک سال دارم میفهمم اون هیچ وقت لیاقت من و عشقمو نسبت به خودش نداشت راستش تازه فهمیدم من اصلا عاشق نبودم و فقط بهش عادت کرده بودم . . .

بگذریم از عشق اولم و بی وفاییهاش ، بریم سر عشقه بعدی راستش مطمئن نیستم اسم اینایی که میگم عشق باشه ، بعد از یکی دو هفته تو این وبلاگ با یکی آشنا شدم که خیلی شبیه من بودم اونم شکست خورده بود ، تو یاهو با هم درد و دل کردیم و بعد از یه مدتی اون گفت : کاش ما میتونستیم ماله هم باشیم ، راستش حرفه دل منو زد تنها چیزی که مانع ما بود فاصــــــــلــــــــــــــــــــــــه بود . . .

همه چی خوب داشت پیش میرفت تا اینکه اینم سر نا سازگاری گذاشت و هر دفعه یه حرفی میزد حالا بماند چی اگه خودش به اینجا سر بزنه میدونه چی حرفایی رو میگم !

خلاصه من تو سال ۱۳۸۹ در عرض ۶ ماه دو بار شکست خوردم یعنی اشتباه پشت اشتباه ، بازم میگم البته اگه بشه اسمشو عشق یا شکست گذاشت !
بعد از این دو شکست دیگه نمیخواستم شکست بخورم ، واسه همین وقتی نامزده فعلیم سره راهم قرار گرفت اولش نمیخواستم باهاش باشم چون میترسیدم دوباره بشکنم خدا رو شکر که به بختم پشت پا نزدمو ولش نکردم بعد که با هم یکی شدیم تازه فهمیدم چه فرشته ای داشت از دستم میرفت خدا رو شکر که از دستش ندادم الان فقط اونه که مرحمه زخمای منه حرفامو میفهمه درکم میکنه من خیلی دوستش دارم توی پست قبلی اون ترانه ای که گذاشتم رو برای اون گفتم . . .

برای دیدن بقیه مطلب روی ادامه راه عاشقی کلیک کنید.


ادامه راه عاشقی...
نگارنده : مهیار | چهارشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۰ | 19:46 | لينک ثابت | موضوع: مطلب عاشقانه |

مرامه عاشقانه  

عاشقان را مرامی همچون دریاست ، رفیقان را وفایی بی همتاست !
ز بس گفتم ز درد دوری و غم ، دلم بشکسته و شوریده حال است !

اگر عاشق را به زنجیر محنت کشند باز هم دست از عشق نمیکشد ، عاشق واقعی را میگوییم نه بعضی هوسها را که با عشق اشتباه گرفته میشوند ، اینبار میخواهم مرام عشق را بازگو کنم با من باشید و بخوانید .

سلام به همه دوستای گلم اول از همه سال نو رو به همتون تبریک میگم امیدوارم سال خوب و خوشی کناره خانواده های مهربونتون داشته باشین .

اما بریم سر اصل مطلب همونطور که میدونید بیشتر پستهای این وبلاگ راجبه بدی های عشقه ولی امشب میخوام عاشقانه ای بذارم که بقولی " آنتی لاو " نباشه و راجب عشق واقعی باشه ، امشب از خوبیهای عشق براتون میگم !

کمترین خوبی عاشقی اینه که یکی هست که دوستت داره و دوسش داری !
این اولشه اما اگه به عمق این دوست داشتن بریم و واقعا برای هم ارزش قائل باشیم اونوقت این دوست داشتن میتونه تبدیل به عشق بشه ، خیلی ها میگن دوست داشتن بالاتر از عشقه اما من مخالفم به نظر من دوست داشتن و عشق مکمل هم هستن و در واقع عشق مرحله بعدی دوست داشتنه !

عشق فقط عشق زمینی نیست ، ما میتونیم عشق به خدا داشته باشیم ، هر کس که عاشق خدا باشه همه چی داره ، هم دنیاشو ، هم آخرتشو ، هم عشق زمینیشو !

برای دوست داشتن و عاشق بودن و موندن چند تا شرط لازمه که نام میبرم :
۱- علاقه دو طرفه
۲- درک کردن همدیگه
۳- برای عشق مردن و جون دادن !

اینایی که گفتم همه حرفای منه هیچ کارشناس یا روانشناسی اینا رو نمیگه اما من حرفای خودمو میزنم به نظره من با این ۳ تا شرط آدم میتونه یه عشق موفق داشته باشه که تا ابد پایدار باشه .

امیدوارم کسانی که طعم عاشقی رو چشیدن هیچ وقت طعم تلخ جدایی رو نچشن ، بازم بدی عشق رو گفتم باید ببخشید ، به امید روزی که هیچ شکست خورده ای روی کره خاکی نباشه !
در مورد خودم باید بگم از حال و هوای غم سابق اومدم بیرون خدا رو شکر این روزا و تو سال جدید حالم خیلی خوبه !
مثل همیشه با یه ترانه این پستم رو هم تموم میکنم :
اینبار یه ترانه عاشقانه میذارم که میتونید برای هم اس ام اس کنید !

نانازه من همسفره زندگیم / هستی من همسره نازنینم
امشب گلم از بس به فکرت بودم / ترانه ای نا قابل برای تو سرودم
دوستت دارم فرشته پاکه من / جیگر گوشم بدون تو تاریکه دنیای من
شبت بخیر بارون چشمای من / خوب بخوابی خانومه زیبای من

ترانه : مهیار روزگار ( رحمانی )

خیلی عاشقانه بودااا ( جون میده واسه نامزدها ! )  خداییش اگه حال کردین بگین نظرتون راجبه این پست چیه ؟

نگارنده : مهیار | چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۰ | 1:22 | لينک ثابت | موضوع: مطلب عاشقانه |

عشق مرده Love Dead  

خدا رحمت کند عشق را نظر تو چیست ؟
به نظرت هنوز هم چیزی به نام عشق مانده ؟
چرا ما اسم یک احساس ساده ، شاید هم هوس را عشق مینهیم ؟

واقعا عشق اینقدر حقیر و پوچ و . . .
نه عشق اینگونه نیست اما در این زمانه عشق را خدا . . .

سلام بازم اومدم ، حرفای زیادی دارم اما نمیدونم از کجا شروع کنم ، بدون حاشیه میرم سر اصل مطلب یعنی همون عشق !!
به نظر من توی این دور و زمونه که همه سر هم رو شیره میمالن و همدیگرو گول میزنن عشق مرده و باید دلشکسته ها دسته جمعی براش مجلس ختم بگیرن و فاتحه بخونن نظر من این بود !

درسته سنه زیادی ندارم تازه رفتم تو ۲۳ سال اما از عشق و از عاشقی بیشتر از اونچه که فکرشو بکنید کشیدم ، وای خدا چی دارم میگم باز دری وریام شروع شد . . .

خدایی اگه در وری هم باشه برای من که تجربش کردم خیلی زجر آور و دردناکه ، دارم امشب حذیون میگم میدونم اما چیکار میشه کرد اینجا هم باید یجوری بروز بشه دیگه نه ؟

بگذریم امشب حرفام زیاده اما نمیدونم چجوری بگم ، اصولا با شعر راحت ترم پس تو یه ترانه براتون میگم و تمومش میکنم ، امیدوارم همه متوجه منظورم بشن :

ای عشق چرا تو میدهی آزارم / آتش زده ای تو بر دله بیمارم
گر حاله پریشان مرا میدانی / از یاد عزیزان تو چرا میگویی
من در سفر عشق شکسته بالم / من از غم غربت همی مینالم
ای عشق تویی درد بی درمانم / بیهوده نگو که من پی جانانم
ساده بگم از دست تو من بیچارم / دارم میمیرم طاقت موندن رو من ندارم

ترانه : مهیار روزگار

نگارنده : مهیار | جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۸۹ | 2:0 | لينک ثابت | موضوع: مطلب عاشقانه |

عاشقانه امشب من  

آمده ام باز با جملات مبهم و سر در گم هنوز هم گیجم نمیدانم که . . .
آه خدا نمیدانم مشکل از کجاست از من یا . . .
وای امشب عاشقانه ام ، جاودانه نیست ، امشب حالم بد جوری گرفته است . . .

سلام دوباره ممنونم که تو پست قبلی همراهم بودین و تولدمو تبریک گفتین امشب با یه عنوان عجیب و شاید هم غیر منتظره اومدم خودمم هم نمیدونم اینا چیه دارم میگم اما دقیقا هر چی به مغزم میرسه تایپ میکنم بذارین بحث رو باز کنم :

حقیقت اینه عاشقی واسه اونایی که یه شبه عاشق و شبه بعدش فارغ میشن اینجوریه ، شاید منم یه زمانی جزء همین آدمها بودم با اینکه دو بار بیشتر برام اتفاق نیافتاد اما . . .
حالا منظورمو باید فهمیده باشین که چرا عنوان رو گذاشتم عاشقانه امشب من !!
بذارین راحت بگم اگه دنباله دوستی و رفاقت هستین برین دنبال کسانی که مثل خودتون باشن ، یه سری تازه کار مثل من که پی ازدواج هستن و تا ۲۱ سالگی با هیچ دختری نبودن وقتی عاشق میشن و وقتی عشقه ما دو رو از آب در میاد وقتی اهل دوستیه و نه ازدواج اما اول آشنایی برعکس رو میگه ، منی که تجربه اینکار ها رو ندارم خوب اولش باورم میشه ولی هر چی بیشتر میگذره تازه میفهمم قضیه چیه !!

خداییش تو این زمونه عاشقی مرده یکی برای عشقش جون میده اما یارش عین خیالشم نیست !
خدا کنه اونایی که عاشق میشن عشقشون دو طرفه باشه صادق باشن با هم دروغ بینشون نباشه رو راست باشن با هم عاشقانه امشب من حرفای تلخی واسه بعضی ها داشت ، همون بعضی ها ببخشند مثل همیشه یه ترانه از خودم میذارم که از دلشون در بیاد :

وقتی که گفتی عاشقم تا آخرش کنارتم / گفتی که من بدونه تو همیشه آتیش میگیرم
با این همه حرف قشنگ باور نمیکردم بری / رفیقه گریه هام نشی تو غمها تنهام بذاری

ترانه : مهیار روزگار

نگارنده : مهیار | پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹ | 22:29 | لينک ثابت | موضوع: مطلب عاشقانه |

عاشقانه آخر . . .  

سلام خیلی زود عاشقانه هام توی این وبلاگ تموم شد البته دیگه عشق برام نمونده که بخوام ازش بگم اومدم آخرین پست رو بذارم و بگم اگه علاقمند به مطالب من هستین به سایت جدیدم سر بزنید اونجا منتظر همتون هستم اینم آدرسش : www.birahe.us اگه دوست داشتین منو با نام "بیراهه" لینک کنید بعد بگین با چه اسمی لینکتون کنم . . .

پی نوشت در تاریخ ۱۲/۰۷/۸۹ اضافه گردید :

شرمنده همه دوستان هستم این روزا دیگه حتی حوصله نوشتن رو هم ندارم ببخشید که اینجا رو ترک کردم اما اگه کسی اینجا رو دوست داره نظراتش رو اینجا بذاره من همیشه نظرات رو میخونم !
دلم خیلی گرفته به قول خانم دونه برف : "اگه یه هفته بدون عشق باشی چیزیت نمیشه" راست میگن الان میفهم حالا که . . .
کاش هیچ وقت این وبلاگ رو نزده بودم کاش دلتنگیامو توش نمیذاشتم فکر نمیکردم که روزی بشه که این وبلاگ رو ترک کنم دوستانی که اینجا رو دوست دارن نظر بذارن شاید دومین جدید رو وصل کردم به این وبلاگ اگه نظرات زیاد باشه حتمآ اینکارو میکنم . . .

اما حرفای نگفته من : راستش حرفایی بود و تو دلم موند که هنوزم دوست ندارم به زبونشون بیارم چون خاطرات تلخیه که فقط خودمو عذاب میده نمیخوام کسی رو تو غمم شریک کنم خدا میدونه فقط اون میدونه که چقدر دلم گرفته حتی حوصله بیرون رفتن از خونه رو هم ندارم آرزو میکنم مرگم برسه ای خدا آرزومو بر آورده کن . . . 

نگارنده : مهیار | چهارشنبه ۷ مهر ۱۳۸۹ | 23:21 | لينک ثابت | موضوع: خاطرات من |

عاشق شدم جرم است مگر ؟!!!!  

اگه یا اگر ...

اگر عاشقی جرم است میخواهم مجرم باشم حرفی هست ؟
اگر عاشقی دیوانگی است میخواهم دیوانه باشم حرفی هست؟
اصلاً دوست دارم عاشق باشم باز هم حرفی هست ؟
روزگاری غریبی است روزی دل میکنی روزی تنها می مانی !!
روزی دل میدهی روزی دل میبری !!
روزی شکسته میشوی روزی می شکنندت !!
و شاید هم روزی بشکنی، چه رسم بدی دارد این دنیا !!
اما نه روزهای خوب در راه است شاید راه چاره ای باشد آری هست !! نیست ؟

سلام به همه اونایی که مطالب رو دنبال میکنن میدونم خیلی منتظر موندین تا این آپم رو بذارم شرمنده همه تونم که دیر دیر آپ میکنم !!

اما خوب یه اتفاق تو زندگیم افتاده، که خیلی برام خوشایند بوده و خیلی راضیم خدا رو هم شکر میکنم که این اتفاق افتاده شاید اگه این اتفاق نبود من تا حالا هفت تا . . .
بگذریم بریم سر اون اتفاق شاید حدس زده باشین شاید هم کنجکاو باشین از زبون خودم بخونین باشه میگم عجله نکنین !!
من، راستش آخه، من، روم نمیشه آخه هه ، میگم الان ع نه، د نه، آهان یادم اومد "یکی را دوست میدارم" بالاخره گفتم، بعد از اون ماجرایی که ازم خوندین خیلی دلگیر بودم دلم خیلی گرفته بود همون موقه ها بود که سر و کلش پیدا شد حتمآ میگین کی ؟ تابلوئه دیگه همون که من دوسش دارم همونی که ع عااشقشم اگه عاشقو اونجوری نوشتم، خودش منظورمو میفهمه!!
ختم کلام اینه دوستش دارم، اونم دوستم داره، شاید اون بیشتر منو دوست داشته باشه، اما من که کشته مردشم.
خدا کنه همه یه روزی عاشق بشن آره ایندفعه میگم بشن اما . . .
یه جورایی مثل من عاشق بشن الان که هم من طرفمو دوست دارم هم اون منو خدا رو شکر، و این یعنی یه عشق دو طرفه و واقعی، من خیلی وقت بود دنبال این دختر میگشتم شاید باورتون نشه اما از ۴ سال پیش میدونستم باید بیاد و منتظرش بودم تا بلاخره اومد و شد آروم جونم !!!
باورش سخته اما من از ۱۸ سالگی منتظرش بودم با اینکه اصلآ ندیده بودمش !!
شاید بگین تو که منتظرش بودی چرا دنبال یکی دیگه رفتی ؟
خوب دلیلش اینه که فکر میکردم اونی که قبلآ باهاش بودم خودشه همونی که من منتظرشم اما اشتباه میکردم الان که این عشقمو میبینم میفهمم که چقدر من اشتباه کردم !!
راستی یادم رفت بگم من از کجا چجوری منتظرش بودم به شما نمیگم آخه خصوصیه اما به گل مهربونم گفتم اون میدونه نشونی هم حتی بهم داد که خودشه !!
یادم رفت بگم ما با هم دیگه یه وبلاگم درست کردیم که به اسم خودمونه همتون هم دعوت کردم به وبلاگمون شاید بعضی هاتون نیومدین اما ما منتظر بودیم به هر حال این آدرس وبمونه اگه تا حالا نیومدین حتمآ از این به بعد بیاین اینم آدرسش: www.Mahyar-Mahshid.Blogfa.com

مثل پست قبلی این پست رو هم با یه ترانه تمومش میکنم :

عشق تو شد بهونه ام دوباره / عاشق شدم این رسم روزگاره

مثل همیشه ترانه از : مهیار روزگار

راستی از این به بعد منتظر عاشقانه های واقعی من باشین . . .



پی نوشت در تاریخ ۲۸/۰۶/۸۹ اضافه گردید :
بچه ها من چند روزی میرم مسافرت نیستم اما بیام اگه نظرات زیاد باشه یه پست خیلی توپ میذارم که تا حالا نذاشتم پس تا میتونید تظر بذارین و منتظر باشین که بیام ...
سوغاتی براتون یه پست توپ میذارم پس نظر بدین !!!
نگارنده : مهیار | سه شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۹ | 21:15 | لينک ثابت | موضوع: مطلب عاشقانه |

داستان عشق همچنان باقی است ...  

هر چه خواستم عاشق نشوم هر چه خواستم دل ندهم نشد، که نشد ! آه ای خدا این آتش چیست که در من مسکین بر افروخته ای تو که از حال من آگاهی ! ندارم تحمل درد، تنهایی و غریبی تو خود میدانی چرا عاشقم میکنی و اگر کردی چرا از معشوقه جدایم میکنی !!!
یعنی زندگی اینگونه باید باشد رسم روزگار این است ؟ میشکنم این رسم را می کُشم در درون خویش احساس را تا که آرام بگیرم، آرام بگیرم و شاید در آرامش بمیرم . . .

همه ی اینا رو گفتم به اینجا برسم که آهای آدمهایی که عاشق شدین ، آهای کسانی که خودتونو دیونه ی هم میدونین تا حالا شده از خودتون بپرسید که چقدر همو دوست دارین ؟  واسه عشقی که ازش حرف میزنین حاضرین چه کارهایی انجام بدین ؟
شاید بگین این که معلومه ما همیشه به هم فکر میکنیم همیشه کنار هم میمونیم خیلی هم عاشق هم هستیم اما تا حالا شده این عشق یا دوست داشتنو به هم دیگه ثابت کنید ؟ !

من نمیخواستم دیگه تو این وبلاگ پستی بذارم به خاطر یه سری از مشکلات و مسائلی که دوست ندارم راجبشون صحبت کنم اما شماها، شما دوستای گلم به من لطف دارین و همش منتظر مطالب جدید هستین و تو نظرات خیلی به من ابراز لطف میکنین همینجا دست همتون رو میبوسم، اگه بخوام اسم ببرم باید همرو بگم، پس نمیگم میترسم کسی از قلم بیفته !!
من هیچ وقت نمیخوام کسی از دستم ناراحت بشه اینو اونایی که منو میشناسن خوب میدونن، دارم چی میگم از خودم بیخودی تعریف کردما ولش کن بحث ما چیز دیگس !!!
آهای آدمهایی که فکر میکنید عاشقید، آهای و آهای و ... اصلآ هر چی مگه فرقی هم میکنه مهم اینه که شما عاشقید دیگه ثابت کردن میخواد چیکار !!
من از همه شما دوستانی که وبلاگم رو میخونید عاجزانه میخوام اگه میخواین عاشق بشین کمی با عقل و منطق تصمیم بگیرین سریع و از روی احساس تصمیم نگیرین میدونین چرا ؟
چون احساس به روی بدی ها چشم رو میبنده و بر عکس خوبی ها رو چند برابر میکنه اما عقل همه چیز رو یکسان میبینه !!!

من چه دیوونه ام ، من چقدر ساده ام ، فکر میکنم همه مثل من هستن !!! شما همه اینا رو میدونید بیخیال آخر این پست رو با این شعر تمومش میکنم :

هوای کوی ما بدجور تیرس / دل عاشق ما بدجور گرفتس
خدایا مرحمی بر زخم ما باش / که ما بیچاره ایم تو یار ما باش !

ترانه سرا : مهیار روزگار ( رحمانی )

منتظر بهترینها باشید ...

نگارنده : مهیار | یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۹ | 21:57 | لينک ثابت | موضوع: مطلب عاشقانه |

داستان عاشقانه من ( خیالی )  

اگه این عاشقونه شده بهونه / واسه منو تو داره نشونه
نشون از عشقی که آتیش گرفته/ از اونی که منو تنهام گذاشته

ترانه : مهیار روزگار

اولین باری که دیدمش هیچ وقت یادم نمیره رفته بودم تو یه بوتیک لباس بگیرم من با نگار اونجا آشنا شدم اون اونجا کار میکرد برای اینکه پدرش فوت کرده بود مامانش هم گوشه بیمارستان افتاده بود اون مونده بود و دو تا خواهر کوچیکتر از خودش مجبور بود که واسه خاطر اونا کار کنه بگذریم .
اون روز من خیلی تلاش کردم که شمارمو بهش بدم اما نشد یعنی نتونستم تا میومدم شماره بدم یکی مزاحم میشد خلاصه با هر بدبختی بود شمارمو بهش دادم اول قبول نمیکرد اما با اصرارهای من بالاخره شمارمو برداشت اون روز خیلی منتظر بودم تماس بگیره اما نگرفت فرداش دیگه فکر میکردم شمارمو انداخته دور حول و حوش ساعت شش و نیم عصر بود که دیدم تلفنم زنگ میخوره فکر کردم یکی از دوستامه وقتی گفتم الو صدای یه دختر رو شنیدم گفت : سلام ! گفتم : سلام شما ؟ گفت : دیروز به من شماره دادین !! گفتم : آ بله میدونین راستش چه جوری بگم من میخواستم ما بیشتر با هم آشنا بشیم آ آ آخه من از شما خوشم اومده شما موافقین با من بیشتر آشنا بشین !! از صدای خندش فهمیدم گند زدم با لحنی مهربون گفت : اگه اینجوری نبود که باهاتون تماس نمیگرفتم !!
خلاصه ما با هم آشنا شدیم هر روز هم به هم بیشتر علاقه مند میشدیم هر روز عاشق تر از روز پیش یه روز وقتی داشتیم با هم صحبت میکردیم بهش گفتم : نگار ! گفت : چیه عزیزم ! گفتم : میشه واسه همیشه کنارم بمونی از پیشم نری ؟ گفت : چرا نشه من تا آخرش باهاتم خیالت راحت !!
اون روز خیلی حرفای عاشقانه به هم زدیم اونقدر که شب خوابم نبرد همش داشتم خدا رو شکر میکردم بابت این گلی که به من داده !
یه روز که رفتم دنبالش تا با هم بریم کمی دور بزنیم دیدم جلوی بوتیک داره با یه یارویی دعوا میکنه اون مردک هم هر چی از دهنش در میومد به نگار میگفت منم که این صحنه رو دیدم  حرسم بد جوری گرفت رفتم سراغ یارو و تا میخورد زدمش آخر مردم اومدن منو از روش بلند کردن  !
اون روز منو بردن پاسگاه نگار هم اونجا بود خیلی داشت غصه میخورد بهش گفتم : چته ؟ گفت :تو به خاطر من افتادی تو دردسر ازت معذرت می خوام گفتم : این چه حرفیه گلم اون مردک داشت زیادی قد قد میکرد حسابش رو گذاشتم کف دستش اینو که گفتم افسر نگهبان رسید و اسم منو خوند و منو بردن تو، اونجا افسر نگهبان گفت که هر طور شده باید رضایت شاکی رو بگیری و گر نه مجبوری تو زندان بمونی تا روز دادگاه که تکلیفت معلوم شه ! اون شب با هر بدبختی بود رضایتو از یارو گرفتیم و اون شب تلخ تموم شد!!
فرداش به نگار گفتم : من می خوام با خانوادم بیام برای خواستگاری از تو گفت : قدمتون رو چشم ولی مهیار جان تو که شرایط منو میدونی گفتم : اگه نگرانی خانوادم رضایت ندن اون با من نگران نباش من می خوام با تو زندگی کنم اونا که نمی خوان باهات زندگی کنن  !!
وقتی که جریان رو با خانوادم در میون گذاشتم اولش روی خوشی نشون ندادن اما وقتی اصرار های منو دیدن ناچار کنار اومدن و گفتن باشه .
شب خواستگاری بود ما رفتیم از نگار خانوم خواستگاری کردیم همه چیز به سرعت برق و باد گذشت و ما حالا با هم نامزد بودیم خیلی روزای قشنگی بود خواهرهای نگار پیش پدر و مادر من بودن و اون دیگه از بابت اونا نگرانی نداشت فقط مونده بود مادرش که تو بیمارستان بود ما هم هر از چند گاهی بهش سر میزدیم تا اینکه یه روز به تلفن نگار زنگ زدن خانم نگار ... گفت : بله بفرماین گفتن : از بیمارستان تماس میگیریم متاسفیم مادرتون فوت کردن اینو که گفتن گوشی از دست نگار افتاد خودش هم از حال رفت من گوشی رو برداشتم و فهمیدم ماجرا چیه !!
وای چه روزای بدی بود منو نگار رفتیم بیمارستان نگار وقتی جنازه مادرش رو دید از هوش رفت و بستریش کردن حالش اصلآ خوب نبود نگار بعد از مرگ مادرش خیلی غصه میخورد یه روز که داشت از خیابون رد میشد یه ماشین بهش زد و ...
نگار ای وای من نگار من داشت پرپر میزد داشت از دستم میرفت اون روزای خوب حالا تبدیل شده بودن به بدترین و تلخ ترین روزهای زندگی من چقدر حس بدی بود اونقدر بغض داشتم که اگه میترکید سیل دنیا رو میبرد بعد از نگار من هم حال و روز خوشی ندارم دو تا خواهر نگار پیش من هستن سعی میکنم از یادگارهای نگار بخوبی مراقبت کنم . . .

توضیح : این داستان برگرفته از خیالات من بود و واقعیت ندارد پس غصه نخورید !!

تا عاشقانه بعدی . . .

نگارنده : مهیار | چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹ | 0:10 | لينک ثابت | موضوع: مطلب عاشقانه |

چند خط برای عاشقان از زبان قلم سوخته من . . .  

جدایی هرگز نبود رسم و رسوم عشق ما / چرا تنهایی شده سهم دل عاشق ما

دیگه فرقی نداره کی خواست از هم جدا بشیم/ بهتره اینه که دیگه بیاد هم تنها بشیم

ترانه : مهیار روزگار

درد ما، یعنی من و تو و خیلی های دیگه دردمون چیه که همش از دنیا شکایت میکنیم شاید عاشقیم و روزگار عشقمون رو ازمون گرفته ؟!!

خدایا یعنی تو به من درد میدی ؟ یعنی تو دوسم نداری ؟! 

اینا سوالاتیه که شاید ما از خودمون بپرسیم ! جالبه تازه شدین مثل !!

اما خدا چرا نباید به خواسته های ما توجه کنه ؟ و چرا باید بکنه ؟

عشق، بریم سر عشق که درد اساسی هممون اونه !! عشق، مقدسه نباید لگدمال هرکس بشه نباید هر کی از راه رسید و گفت من عاشقم باور کرد عشق واقعی رو باید ثابت کرد !!

اول از خدا شروع کردم بعد رفتم سر عشق !

شاید بعضی ها فکر کنن خوب اینا که به هم ربطی نداره !

اما ، به نظر من داره ! من یه وبلاگ نویسم البته یه وبلاگ نویسی که درد عشق رو با تمام وجود حس کرده و هنوزم داره از عشق میسوزه ! اوقاتم رو با نوشتن جملات مبهم و شاید کمی هم سر در گم براتون پر میکنم شاید همراهی شما مرحمی هر چند کم بر روی زخم دلم باشه اما واقعآ من فقط نمی خوام پست الکی بدم و چهار تا بازید الکی تر هم بگیرم من می خوام شما به درد و دلهایی که تو این وبلاگ براتون می نویسم کمی فکر کنید !

من آدمی هستم که خوب شعار میدم اعتراف میکنم که خیلی کم بهشون عمل میکنم ! منی که عمل نمیکنم به شما میگم عمل کنید که خیر شما تو عمل کردنه !!!

بازم بریم سر داستان خودمون بریم سر عشق و خدا ! آتیش عشق رو خدا توی دلها روشن کرد !

عشق واقعی رو میگم نه چیز دیگه پس زیاد بیراه نرفتم !!

تا عاشقانه بعدی . . .

نگارنده : مهیار | سه شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۹ | 1:39 | لينک ثابت | موضوع: مطلب عاشقانه |

مشق اول عشق چیست ؟  

چه کس از حال ما دارد خبر؟ که میداند درد این دل ما را !؟ نباید نا امید شد از محبت های خدا، عشق را او آفرید تا که ما عاشق شویم  دل ببندیم به هم نه که از روی هوس که از روی احساس آنکس که به کارش هوس بست عاشق نبود عشق مجنون به لیلی هوس نبود عاشق کسی باش که هر وقت از همه جا بریدی به دادت برسد او کیست ؟ سوال خوبی است همان کس که تو را آفریده !

مگر میشود عشق را به آفریدگار داشت ؟ چرا نمیشود عشق به خدا خیلی بهتر از عشق های زمینی است همه ما از عشقهای زمینی لطمه خورده ایم که اگر اینچنین نبود در این وبلاگ محقر من جمع نبودیم . . .

مشق اول عشق من در این وبلاگ این است که بگویم بدون عشق زندگی پوچ است اگر احساس آدمی نابود گردد باید برای عشق فاتحه خواند احساس و عشق از هم جدا نیستند مکمل یکدیگرند.

خوب بد زشت نظر شما در مورد مشق عشق من چیست ؟

منتظر مطالب بهتر باشید . . .

برای پست اول تا همینجا کافی است.

نگارنده : مهیار | دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۹ | 1:6 | لينک ثابت | موضوع: مطلب عاشقانه |