لیلی دیروز همراه مجنون، لیلی امروز در پی جیب مجنون وای بر حال مجنون امروز . . .





نمیدونم !  

سلام بازم این عاشق دیوونه اومد !
خودمو میگم اونایی که همراهم بودن میدونن که اینجا مکانیه برای عاشقانه های من که برام اتفاق افتاده به غیر از یکی از داستانهام همه واقعین ، بگذریم بذارید پست امروز رو شروع کنم :

مطلب ادبی :
عجب دردی دارد این عشق ، هنوز که هنوز است دارم از تب عشقش عاشقانه میسوزم . چنان آتشی بر دلم زد که تا ابد فراموشم نخواهد شد !
آری او را میگوییم همان که پای ثابت اینجاست !

مطلب خودمونی و شرح :
امروز دلم خیلی گرفته ، نمیدونم شایدم باید بگم دلم شکسته از دست کسی که فکر میکردم از همه بیشتر و بهتر درکم میکنه و منو میفهمه بهم گفت : "برو بمیر" !!
اولین باری نبود که این جمله رو بهم میگفت قبلا اگه میگفت سریع عذر خواهی میکرد میگفت از دهنم در رفت اما امروز به جای عذر خواهی گذاشت و رفت . . .
نمیدونم چرا اینجا اومدمو اینا رو گفتم اما خواستم لاقل یجوری خودمو خالی کنم ، آخه میدونید تنهایی سخته . . .
دیگه نمیتونم بیشتر ادامه بدم مثل همیشه با یه ترانه از خودم این پست رو هم تموم میکنم فقط بدونید همیشه منظور اصلی رو توی ترانه هام بیان میکنم .


. . .
بسوزم از غم عشق و غریبی / ندارم طاقت هر دم جدایی
نمیدونم چرا تب کرده قلبم / نمیدونم چرا بیماره عشقم
چرا حرف منو باور نداره / چرا درد منو یک دم نداره
. . .



برچسب‌ها: عشق, شکست, عاشقانه, جدایی
نگارنده : مهیار | دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۱ | 3:14 | لينک ثابت | موضوع: مطلب عاشقانه |